آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

سفر به تایلند (آذر ماه 1392)

پسر گلم در بیست و هفتمین ماهگردت راهی سفر به کشور لبخند، تایلند شدیم. هرچند همه می گفتند با بچه خیلی سخته، ولی بابا احسان اصرار بر بردن تو داشت. خدا رو شکر اونجا اذیت نکردی. ولی اصلا راه نمی رفتی و می گفتی بغلم کن. تا تو بغل بودی خوب بودی. وگرنه چنان گریه می کردی که نگو. توریستها و افراد تایلندی خیلی از شما خوششون اومده بود و میومدن با شما عکس می گرفتند. همه فکر می کردند شما دختری.   اینجا فرودگاه امام خمینی (تهران)  ساعت 4/5 صبح پرواز به سوی قطر داشتیم. 6 ساعت تو فرودگاه قطر بودیم. صبح به بانکوک رسیدیم و پس از چند ساعت استراحت، رفتیم برای دیدن شهر بانکوک در محدوده خیابان پتونم که مراکز خرید ...
26 آذر 1392

بیست و هفت ماهگی آرتین خان اول

عسل دلبر مامان بیست و هفت ماهگیت مبارک (البته با 11 روز تاخیر) گل من این دفعه 11 روز دیرتر ماهگردت رو بهت تبریک می گم آخه از بیست و هفتمین روز ماهگردت رفتیم مسافرت. تو پست بعد و به زودی عکسها و خبرهای سفرمون رو میذارم.   این هم یه سری از شیرین کاریهات قبل از سفر: نمی دونی چه حالی می کنم من با شما. شبا که می خوای بخوابی، شیشه شیرت که تموم میشه اگه خوابیدی که هیچ شیشه رو میندازی یه طرفی و می خوابی. اما اگه خوابت نبره و ما چراغا رو خاموش کرده باشیم، شیشه رو می ندازی و با اون دو دست کوچولوت بازوی منو میگیری و می گی: "مامان دوست دایم" و این حرف رو چندبار تکرار می کنی. و من هم غش و ضعف می رم برات. فکر کنم به...
24 آذر 1392

شعر خوندن جیگر طلا

عاشقتم پسر عزیزم مامانی نمی دونی چه دلبری می کنی. چقدر شعر یاد گرفتی. انقدر خوشگل شعر می خونی که پس از هربار شعر خوندن کلی چلونده میشی. و اما شعرها به زبون شیرین شما: شعر پاییز "پاییزه پاییزه برگ درخت می ییزه هوا شده کمی سد    برگ زد دسته دسته کَ آغا (کلاغا) میَن خونه میگن همصدا قای و قای و قای و قای " اتل متل توتوله " اَتَ مَتَ توتو اِ گاو حسن چوجویه نه شی دایه نه پستون بُدَن هنستون زن کُدی بستون اسمشو بذا انگزی دوی کُیاش قمزی آچین واچین پاتو بَچین" شعر پلیس رو هم که تومه بهتون یاد دادن رو به کمک هم می خونیم ولی خیلی وقتا این تیکه هاش رو خودت می خونی. "وقتی توی خیابون...
2 آذر 1392
1